پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

دنیای ما و پرهام

کارهای پرهام

1393/2/3 14:48
نویسنده : مامان
930 بازدید
اشتراک گذاری

به بابا محسن میگی غذا نخور کوچولو بشی با هم بریم پارک سرسره بازی کنیم.اکثر جمعه ها که کاری نداشته باشیم میریم پارک شما هم از بس که بازی میکنی حسابی خسته میشی و شب زود میخوابی.

                  

تو هر فروشگاه یا مغازه ایی که بریم تو دنبال اسباب بازیهای انگری بردی حالا هر چی باشه فقط انگری برد باشه.

                                       

دایی جون میلاد خیلی تلاش کرد که فحش یادت بده ولی تو هر بار میگفتی اگه حرف بد بزنی تو دهنت فلفل میریزما.

                     

برف میومد از خواب که بیدار شدی از پنجره نشونت دادم گفتم مامان این برفه آخه اولین برف زندگیت بود تو هم یه کم نگاه کردی گفتی بارون ففید(سفید)میاد.

                     

بابا اسماعیل برات استخر گرفته بود توش مینشستی بازی میکردی هنوز هوا گرم نشده بود که توش آب بریزیم ما هم 100 تا توپ گرفتیم توش ریختیم با توپ بازی میکردی

               

گربه رو پله نشسته بود گفتم پیشته بی صاحاب تو هم حرف منو مثل ضبط صوت تکرار کردی از اون روز هر وقت گربه میدیدی میگفتی مامان بیا بی صاحاب اومد.

                     

بیرون که میریم چیزی ببینی خوشت بیاد میگی مامان ببین چه اوشگله (خوشگله) دوست داری برات بخرم.

                                          

یه روز بیرون که بودیم اسباب بازی دیدی میخواستی من برات نخریدم تو هم گفتی نمیخری گفتم نه تو هم گفتی من خسته شدم منو بغل کن

                  

یه روز بعد از ظهر هر کاری کردم که بخوابی بی فایده بود منو بوسیدی گفتی دوست دارم خوابم نمیاد و من تسلیم خواسته تو پسر وروجک شدم.

                  

هر وقت خواستم برات لباس یا کفش بگیرم با جیغ و داد میپوشیدم تنت که ببینم اندازه ات هست یا نه.اگه بفهمی یه لباس تازه برات گرفتم و موقع بیرون رفتن میخوام بپوشم تنت با گریه میگی این خوب نیست یکی دیگه بپوش.با خاله اینا شهریور ماه بود رفته بودیم تهران من از یه مدل کتونی خوشم اومد میخواستم برات بگیرم من نگه داشتمت خاله حلیمه خواست بپوشه تنت با گریه به خاله گفتی بده ببینم خوشگله؟از دستش گرفتی انداختی بیرون مغازه.     

                      

هر وقت میریم بابل مغازه عمه فهیمه بغلش نمیری ولی میگی عمه پلاستیک بده کلی خوراکی بر میداری.

                        

یه روز نافتو دست زدی با ترس گفتی مامان شکمم سوراخ شده.

                    ziba    ziba    ziba   ziba  ziba  ziba  ziba

خیلی مغروری اهل معذرت خواهی نیستی.

                     ziba  ziba   ziba   ziba  ziba

اردیبهشت 93 صبح بعد صبحانه کلی با هم بازی کردیم.نزدیک ظهر مشغول درست کردن ناهار شدم دیگه بازی نکردیم تو فسقلی وسیله هاتو جمع کردی گفتی دارم میرم خونه مامان جونم دیگه خونه تو نمیام با بابا اسماعیل رفتی غروب برگشتی.

                  zibazibazibazibaziba

رفته بودیم بابل عمه فهیمه 2تا جوجه اردک گرفته بود که به زبون محلی میشه سیکا کته.پسملی من خیلی باهاشون بازی کردی برگشتیم چالوس برای مامان جون تعریف میکردی که عمه 2تا اردک خریده بود اسمشون سیاه کته بود یکی هم سفید بود اسمش سفید کته بود.

پسندها (2)

نظرات (5)

الهام مامان امیرعلی جون
18 بهمن 92 22:40
سلام گلم به وب گل پسری ام یه سر بزن کلیپ آماده شده
مامان سه قلوها
22 بهمن 92 13:26
سلام عزییییییییزم خوبی ؟ ممنون اومدی ، خوشحالم کردی الاااااااااهی ، چقده بامزست پرهام کوچولوی شما ، خدا حفظش کنه ماشالااااااااااا ، خدا حفظش کنه عزیز دلم بابت لینک هم ممنون ، من هم شما رو لینک کردم گلم
مامان علی خوشتیپ
3 فروردین 93 11:25
نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند . . سال نو مبارک http://upload7.ir/imgs/2014-03/50267199809289359551.jpg
مامان
پاسخ
مامان سه قلوها
4 فروردین 93 1:16
** باز کن پنجره را ** ** که بهاران آمد ** ** که شکفته گل سرخ ** ** به گلستان آمد ** سال نو مبارک
مامان
پاسخ
دوستتون دارم
بهار
14 فروردین 93 2:37
سلام طراحی قالب وبلاگ ، تــم تولد و تقویم سال 1393 با عکس های انتخابی شما و طراحی ویژه سنیــــــــا..