پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

دنیای ما و پرهام

بارداری و زایمان شیرین ترین سختی دنیا

1392/10/20 12:50
نویسنده : مامان
264 بازدید
اشتراک گذاری

فروردین 89 بعد تعطیلات نوروز سرمای وحشتناکی خوردم طبق دستور پزشک ابتدا یکسری آزمایش انجام دادم که متوجه شدم لطف خدا شامل حال ما شد و فرشته کوچکی در وجودم در حال رشد است. دوره بارداری تقریبا خوبی داشتم خیلی اذیت نشدم ولی هر ماه یه مشکل کوچولو برام پیش میومد که خیلی مهم نبود.بابا محسن همیشه میگفت فکر کنم تو ماه آخر شاخ در بیاری!!!!!!!!تو ماه پنجم رفتیم سونو که خیلی شیطونی میکردی دکتر نمیتونست ضربان قلبتو بگیره 20 دقیقه بیرون نشستم تا تو فسقلی خسته بشی بعد دوباره برای ضربان قلب بریم تو. zwanger13.gifصدای قلبت آهنگ دلنشینی برامون داشت.جنسیتت تا ماه هفتم مشخص نبود به پشت بودی و همه فکر میکردن که تو دختری بجز بابا محسن که میگفت پسری.اواخر ماه هفتم رفتیم سونو که دکتر گفت بچه پسره بابایی گفت دیدی دیدی پسره خیلی خوشحال شدیم اول به خاطر سلامتیت بعد بخاطر پسر بودنت چون خیلی دوست داشتم که پسر باشی.با مشخص شدن جنسیتت کار سخت انتخاب اسم شروع شد من در طول روز چند گزینه انتخاب میکردم بابایی که از سر کار میومد همه رو خط میزد از (امیرعلی-سپهر-مهبد-فرهام.......)رسیدیم به اسم زیبای پرهام امیدوارم که از اسمت خوشت بیاد. به دلیل پر خوری زیاد دچار افزایش وزن شدم که منو پیش دکتر رژیمی فرستادن و برا م رژیم تعیین کردن که من برای خوردن غذا گریه میکردم پیش دکتر خودم رفتم که گفت چه معنی داره زن حامله رژیم بگیره خلاصه خوردن من از اول شروع شد.تمام این روزهای شیرین سپری شد تا به ماه آخر رسیدیم و من دچار حساسیت جنینی شدم کل تنم میخوارید ...خلاصه عزیز دلم من از همون اول تصمیم به سزارین داشتم دکتر تاریخ 23 آذر تعیین کرده بود و تو وروجک 10 روز زودتر به دلیل پارگی کیسه آب به دنیا اومدی.به دلیل ترس شدید بیهوشی کامل انتخاب کردم.بعد بهوش اومدنم وقتی که منو به بخش منتقل میکردن صدای بابا محسن شنیدم که میگفت بچمون خیلی خوشگله بعد که کامل هوش اومدم چشمام باز شد به مامان جون گفتم ببینمش تو نگاه اول حس زیبایی داشتم که قابل توصیف نیست.شباهت زیادی به بابایی داشتی.....

به امید روزی که همه حس زیبای مادر شدنو تجربه کنن (آمین)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)