پرهام و بابایی
کودکم آرام آرام قد می کشد ومن در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم..
او میرقصد ومن آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم...
او می خنددو من از شوق حضورش اشک میریزم .
او آرام در آغوشم آرام می گیرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم...
او پرواز میکند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند...
او بازی میکند ...کودکـــــــــــــانه می پرد ...حرف می زند
به زبانی که کسی جز من نمی فهمدش ...و طبیعت راحس میکندخدا را می بوید!
و من کودکانه ...در سایه بزرگیش پنهان میشوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم !
پسر شیطون بلای من
وقتی شیطنتهای من و تو گل میکنه دیگه به چیزی
رحم نمیکنیم حتی به گلدون توی اطاق
که وقتی داشتیم فوتبال بازی میکردیم
شکست.
از ترس مامان سریع همه جا رو مرتب کردیم.
یه بار گذاشتمت تو لباسشویی ازت عکس گرفتم که
جیغ جیغای مامان اجازه ادامه عکاسی رو نداد.
یه بار هم عینک مامانیو گذاشتم رو چشمت عکس گرفتم
حرکات نمایشی
مامانی همیشه جلوی ورودی آشپزخونه پشتی میزاشت که تو نری تو آشپزخونه فضولی
ولی من با تو همکاری میکردم
تا بری تو برای خرابکاری.