پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

دنیای ما و پرهام

انگری برد

1392/11/17 14:17
نویسنده : مامان
773 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز با کوثر جون رفتم بازار برات لباس بگیرم تو مغازه یه بلوز زرد رنگ بود که

عکس انگری داشت کوثر گیر داد که برات بگیرم.این بلوزو خیلی دوست داشتی

همیشه تنت بود  هر جایی که قایم میکردم به کمک بابایی پیدا میکردی میپوشیدی

کثیف که میشد با گریه از تنت در میاوردم تا بشورم .با گریه اینقدر جلو لباسشویی

میموندی تا شستن تموم بشه با مکافات خشک میکردم دوباره میپوشیدی.برات

کوچیک شده بود ولی ولش نمیکردی مدلهای دیگه برات گرفتم ولی گیر داده بودی

به همون بلوز زرده.

                                         

عمه زبیده از کربلا  اومده بود میخواستیم بریم ساری برات لباس نو گرفته بودم 

آماده شده بودیم که بریم یادت اومد که بلوز زرده تنت نیست قیامت کردی مخم

سوت کشید بابایی گفت رو لباسش بپوش وقتی خوابید در بیار دست به لباست

میزدم بیدار میشدی با همون لباس رفتیم مهمونی برای همه این مدل لباس

پوشیدنت جای سوال داشت .دلم میخواست اون بلوزو تیکه تیکه کنم.

 

از این بلوز بود که تو عاشق انگری برد شدی.

همه عروسکهاشو برات گرفتیم بجز دماغ گنده تو هم همیشه میگفتی میخوام هیچ

جا نداشتن تا اینکه یه روز داشتیم میرفتیم بابل یه مغازه توی محمودآباد بود که

داشت ولی بسته بود موقع برگشت هم بسته بود.

دایی جون محمود آباد دانشگاه میرفت آدرس مغازه رو بهش دادیم که بگیره اونم

دوبار رفت مغازه بسته بود. با راننده خط دوست شده بود بهش نشون داد اون

گرفت آورد چالوس دایی جون هم آورد برات تو هم از خوشحالی داشتی بال در

میاوردی.

مخ مارو با این انگری برد خوردی . دیوانه کردی ما رو موقع خواب همه باید دورت

میبودن نصف شب بیدار میشدی اگه نبودن خونه رو روی سرت میزاشتی.

انواع و اقسام وسایل انگری برد داشتی حالا از هر نوعی.

بابا اسماعیل برات یه جا سوئیچی انگری برد قرمز گرفته بود بعد تمام مدلهاشو

بهش وصل کردی.

 

پسندها (2)

نظرات (0)