پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دنیای ما و پرهام

آب بازی

فسقلی مامانی:   حموم رفتن دوست داشتی اولین تابستونت که رفتیم دریا از این همه آب ذوق زده شده بودی بابایی بردت تو آب بازی کردی با گریه از آب اوردیمت بیرون ر                               همیشه پشت در حموم می ایستادی با گریه که ببریمت حموم. تابستون یکسالگیت که راه رفتن یاد گرفته بودی دریا رفته بودیم فرار میکردی سمت آب بابایی هم دنبات حسابی خسته شده بود همه از کارت میخندیدن.آخر با لباس افتادی توی آب.          &nb...
9 بهمن 1392

تراکتور

بابل که میرفتیم همسایه روبروی خونه مامان بزرگ تراکتور داشت.همیشه بیرون پارک بود.نمیدونم چی شد که تو به این تراکتور علاقه مند شدی.هر وقت اونجا بودیم دوست داشتی فقط پیش تراکتور باشی.بابایی خسته میشد ولی تو نه. بغل هیچ کس نمیرفتی هر کی میخواست بغلت کنه گولت میزد که اگه بری بغلشون تو رو میبره پیش تراکتور تو هم میرفتی. ...
8 بهمن 1392

عشق نون

نون دوست داشتی  بیرون که میرفتیم دست هر کی نون میدیدی یکسره میگفتی نونو منم باید خواهش میکردم یه تیکه نون برات میگرفتم تا آروم میشدی کلا همیشه باید یک چیزی تو دستت میبود.                                        ...
8 بهمن 1392

توپ

عمو فرهاداینا اومده بودن چالوس پیشمون برات توپ خریده بود یه توپ کوچولو یه توپ بزرگ .توپ کوچیکه رو دوست داشتی همیشه تو دستت بود حتی موقع خواب. با خودت بیرون هم میبردی .زینب دختر خاله لیلا توپتو با دندون پاره کرد تو هم خیلی گریه کردی بابایی یه توپ دیگه برات گرفت از اینجا بود که عادت کردی همیشه یه چیزی تو دستت باشه حتی الان که بزرگ شدی.                                         ...
7 بهمن 1392

بیسکوییت رنگارنگ

بیسکوییت رنگارنگ هم دوست داشتی همیشه تو خونه داشتیم. هر وقت کار داشتم یا میخواستیم بریم بازار یکی میدادم دستت باهاش مشغول بودی به کسی کار نداشتی تا برگردیم خونه البته گاهی از دستت میوفتاد گریه میکردی منم یدک توی کیفم داشتم. بابا اسماعیل هم یه بسته کاملشو گرفته بود و تو از خود بی خود شده بودی الکی میخندیدی. ...
3 بهمن 1392

جوجه طلایی

عزیزم  تو هنوز چهاردست و پا میرفتی دایی جون برات 2 تا جوجه گرفته بود اولش میترسیدی ولی بعد گردنشونو میگرفتی میبردی بالا ولش میکردی بیچاره ها تا غروب کشتی.   سلام به پسرم گل پسرم تابستون 93 برات 2 تا جوجه گرفتیم تو حیاط خونه مامان بزرگ کلی باهاشون بازی کردی با سنگ میزدی تو سرشون کلی بیچاره ها رو اذیت کردی پرتشون میکردی پایین تا غروب یکی فلج شد دیگه نمیتونست راه بره 2 روز بعد مرد. یکی دیگه هم  3روز بود بعد گربه بردش. ...
1 بهمن 1392

بخند عزیزم

        يه  چيكه  شادي   يه  مشت  ستاره يه  دل  كه  هيچ  وقت   آروم  نداره    ما  با  همينا  خوشبخت  و  شاديم   بخند  عزيزم  فردا   تو    راهه        حلقه اي  از  نور  تو دست  ماهه     بخند  عزيزم  شب  غرق  رازه       پنجره هاي  خوشبختي  بازه &n...
25 دی 1392

دوره نوزادی

جیرجیرک من:  بعد بدنیا اومدنت به خاطر زردی 2 روز بیمارستان بستری شدی.تو این مدت من پیشت بودم خیلی سخت بود اذیت شدم . دوره نوزادی  همیشه ساعت3 نیمه شب میخوابیدی انگار با این ساعت قرار داد بسته بودی .بابا محسن که تا ساعت 12 بیشتر نمیتونست بیدار بمونه همچین میخوابید که توپ بیدارش نمیکرد. من و مامان جون  بیدار بودیم تا تو فسقلی بخوابی البته منم میخوابیدم مامان جون بود که بیدار میموند تا شما بخوابی.               پرهام جون هیچوقت بدون کمک مامان جون من نمیتونستم از پس تو فسقلی بر بیام من عاشق مادرم هستم .  یه شب که بیدار بودین مام...
24 دی 1392

برای پرهام

پرهام عزیز :   با آمدن تو بهترین لحظات وارد کلبه خوشبختیمان شد تو را از خدایی خواستیم که به رحمت بیکرانش ایمان داریم پس برایمان بمان و بدان تا بی نهایت عاشقانه دوستت داریم.                                                              دوستدار تو و آرزوهای تو        ...
23 دی 1392

معنی اسم پرهام

یکی از قدیمی ترین اسم های پارسی به معنی فرشته خوبی است. همچنین به معنی پیر همه (پدر همه) می باشد. نام پارسی و کهن یکی از پیامبران اوللعزم است، عربی آن ابراهیم (برهان قاطع) و لاتین آن آبراهام و ترکی آن ابرام است. ضمنا پرهام "بسیار شاد " هم معنی شده است. پرهام فردی بسیار بسیار ثروتمند در زمان بهرام گور بوده . ...
22 دی 1392