پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

دنیای ما و پرهام

بخند عزیزم

        يه  چيكه  شادي   يه  مشت  ستاره يه  دل  كه  هيچ  وقت   آروم  نداره    ما  با  همينا  خوشبخت  و  شاديم   بخند  عزيزم  فردا   تو    راهه        حلقه اي  از  نور  تو دست  ماهه     بخند  عزيزم  شب  غرق  رازه       پنجره هاي  خوشبختي  بازه &n...
25 دی 1392

دوره نوزادی

جیرجیرک من:  بعد بدنیا اومدنت به خاطر زردی 2 روز بیمارستان بستری شدی.تو این مدت من پیشت بودم خیلی سخت بود اذیت شدم . دوره نوزادی  همیشه ساعت3 نیمه شب میخوابیدی انگار با این ساعت قرار داد بسته بودی .بابا محسن که تا ساعت 12 بیشتر نمیتونست بیدار بمونه همچین میخوابید که توپ بیدارش نمیکرد. من و مامان جون  بیدار بودیم تا تو فسقلی بخوابی البته منم میخوابیدم مامان جون بود که بیدار میموند تا شما بخوابی.               پرهام جون هیچوقت بدون کمک مامان جون من نمیتونستم از پس تو فسقلی بر بیام من عاشق مادرم هستم .  یه شب که بیدار بودین مام...
24 دی 1392

برای پرهام

پرهام عزیز :   با آمدن تو بهترین لحظات وارد کلبه خوشبختیمان شد تو را از خدایی خواستیم که به رحمت بیکرانش ایمان داریم پس برایمان بمان و بدان تا بی نهایت عاشقانه دوستت داریم.                                                              دوستدار تو و آرزوهای تو        ...
23 دی 1392

معنی اسم پرهام

یکی از قدیمی ترین اسم های پارسی به معنی فرشته خوبی است. همچنین به معنی پیر همه (پدر همه) می باشد. نام پارسی و کهن یکی از پیامبران اوللعزم است، عربی آن ابراهیم (برهان قاطع) و لاتین آن آبراهام و ترکی آن ابرام است. ضمنا پرهام "بسیار شاد " هم معنی شده است. پرهام فردی بسیار بسیار ثروتمند در زمان بهرام گور بوده . ...
22 دی 1392

معرفی پرهام

میوه باغ زندگیمان : پرهام در ساعت 22.40 دقیقه روز شنبه 13 آذر 1389 (سال پلنگ) در شهر چالوس در بیمارستان طالقانی تحت نظر دکتر طالبی چشم به جهان گشود. پرهام خیلی کوچولو بود دکترش اسمشو گذاشته بود فسقلی 3.300 گرم وزنش بود و 51 سانتی مترقدش با گروه خونی +A و در تاریخ 89.10.8 توسط دکتر سره ختنه شد. ...
21 دی 1392

بارداری و زایمان شیرین ترین سختی دنیا

فروردین 89 بعد تعطیلات نوروز سرمای وحشتناکی خوردم طبق دستور پزشک ابتدا یکسری آزمایش انجام دادم که متوجه شدم لطف خدا شامل حال ما شد و فرشته کوچکی در وجودم در حال رشد است. دوره بارداری تقریبا خوبی داشتم خیلی اذیت نشدم ولی هر ماه یه مشکل کوچولو برام پیش میومد که خیلی مهم نبود.بابا محسن همیشه میگفت فکر کنم تو ماه آخر شاخ در بیاری!!!!!!!!تو ماه پنجم رفتیم سونو که خیلی شیطونی میکردی دکتر نمیتونست ضربان قلبتو بگیره 20 دقیقه بیرون نشستم تا تو فسقلی خسته بشی بعد دوباره برای ضربان قلب بریم تو. صدای قلبت آهنگ دلنشینی برامون داشت.جنسیتت تا ماه هفتم مشخص نبود به پشت بودی و همه فکر میکردن که تو دختری بجز بابا محسن که میگفت پسری.اواخر ماه هفتم رفتی...
20 دی 1392