پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دنیای ما و پرهام

گردش بهاری

پسرم تو هستی تمام جهان با من است به عمق نگاهت که سر میزنم فضایی بدون زمان با من است تو مرا میفهمی من تو را می خوانم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است تو مرا میخوانی من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم و تو هم میدانی تا ابد در دل من میمانی. ...
8 تير 1393

توت فرنگی

پرهامم   امروز برایت اینگونه دعا کردم: خدایا! بجز خودت به دیگری واگذارش نکن!تویی پروردگار او پس قرار ده بی نیازی در نفسش!یقین در دلش! اخلاص در کردارش!روشنی در دیده اش!بصیرت در قلبش! و روزی پر برکت در زندگیش. آمین توت فرنگی خوشمزه من یکی از روزهای زیبای بهاری بابل که بودیم رفتیم تو باغ عمه فریده که توت فرنگی بچینیم و تو از این همه توت فرنگی به وجد اومدی و شروع کردی به چیدن توت فرنگی. البته بیشتر خوردنش و رنگی کردن شلوارت. ...
8 تير 1393

کرم آفتابی

                                       نوشتن زیبا ترین کار دنیا ست و زیبا تر از آن چشمان توست که آنرا میخواند نوشتن یعنی نگاه کردن در چشم کسی که دوستش داری و من هر روز آنچه را که در دست دارم مینویسم نه آنچه را که از دست دادم پسر وروجک من هر وقت تو آفتاب بیرون میری برات کرم ضد آفتاب میزنم یه روز  تو اطاقت مشغول بازی بودی ...
4 تير 1393

پرهام و سپهر

سلام به جوجه کوچولوی ناز من سپهر پسر خاله زهرا در تاریخ93.02.20 بدنیا اومد. البته به زور!! این آقا سپهر وقتی تو شکم مامانش بود خیلی مامانیشو اذیت کرد و بقیه رو نگران. چون میخواست طبیعی بدنیا بیاد تاریخ زایمان هی تغییر میکرد. خلاصه آقا سپهر یا به قول تو سفر حسابی تو دل مامانش جا خوش کرده بود دو هفته بعد از تاریخی که دکترش تعیین کرده بود اونم به زور آمپول فشار اومد پیش ما. تو خیلی سپهر و دوست داری وقتی گریه میکنه سریع میری پیشش و میگی جان جان ...
3 تير 1393

پرهام و بابایی

کودکم آرام آرام قد می کشد ومن در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم.. او میرقصد ومن آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم... او می خنددو من از شوق حضورش اشک میریزم . او آرام در آغوشم آرام  می گیرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم... او پرواز میکند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند... او بازی میکند ...کودکـــــــــــــانه می پرد ...حرف می زند به زبانی که کسی جز من نمی فهمدش ...و طبیعت راحس میکندخدا را می بوید! و من کودکانه ...در سایه بزرگیش پنهان میشوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم ! پسر شیطون بلای من وقتی شیطنتهای...
30 خرداد 1393

ژست خواب

کودک دلبندم آسوده بخواب که فرشتگان را گفته ام از گهواره ات دور شوند تا ترنم لطیفشان ترا بیدار نکند.     و پروانه های باغ را سپرده ام تا هنگامی که تو در خوابی از این گل به آن گل پر نکشند. زیرا تو آنقدر لطیفی که صدای پرهایشان را خواهی شنید. من ترانه های آرام لالائی را آهسته برایت زمزمه خواهم کرد.     و  شیره جانم را قطره قطره در کامت خواهم ریخت و بیدار خواهم ماند تا تو به خواب ناز فرو روی و عطر نفسهای کوتاهت چشمم را گرم کند آنگاه هوشیارانه&...
12 خرداد 1393

رفتن به باغ وحش

سلام گل پسر مامانی 5 اردیبهشت 93 یکی از روزهای قشنگ خدای مهربون طبق قولی که از قبل بابا محسن به تو فسقلی داده بود تصمیم گرفتیم بریم بابلسر باغ وحش یا به قول تو جنگل چون ما هر چی میگفتیم باغ وحش تو میگفتی حیوونا تو جنگل زندگی میکنن دیگه.ما هم تسلیم شدیم .یه موز هم با خودت آوردی که بدی به میمون. حیوونات و پرندهای زیبایی اونجا زندگی میکردن از جمله خرس*شتر*بز کوهی*طاووس*طوطی*میمون*شیر..... اولش یه کوچولو میترسیدی ولی بعد شجاع شدی یه بره کوچولو بز که خیلی شیطون بود از قفس اومده بود بیرون بابایی گرفتش تو نازش میکردی بعد رفتیم سمت طوطی ها که خیلی زیبا بودن تو بهشون تخمه میدادی یکی یکی میومدن جلو همه میخواستن .گردش امروز ما خیلی ع...
6 ارديبهشت 1393