صندوق صدقات
سر کوچمون صندوق صدقات بود. هر روز با هم میرفتیم بیرون دور میزدیم شما تو کالسکه مینشستی ژستی میگرفتی که انگار بنز سوار بودی.وقتی سر کوچه میرسیدیم چنان ذوقی میکردی که قابل وصف نیست ما هم فکر میکردیم که به خاطر بیرون اومدن از خونه است.تا بعد مدتی که با بابایی رفتی نون بگیری تو بغل بابا وقتی از کنار صندوق رد شدین حمله کردی سمت صندوق که بگیریش تازه فهمیدیم که هر بار ذوق تو برای بیرون رفتن بخاطر صندوق صدقات بود. که ما هم مجبور شدیم بخاطر شما فسقلی یکی تو خونه داشته باشی که بهش میگفتی : دیگی دیگی ...
نویسنده :
مامان
14:12